اینجا زمانی است که با تو میگذرد. تو که در دل جا داشتی و در خیال تصویر میشدی و آسمان نمود حضورت بود. جایی میخواهم برای با تو گفتن. شاید جایی روی زمین برایش کنار گذارم. در این تغییر و تغیر زمانه که خیالها هم میرقصند و فکرها میآیند به آنها قد و اندازه میدهند. جایی میخواهم برای همنشینی با تو. و اندازه ات که روز به روز بی اندازه تر شده است. که جهان و حکمت و زندگی و شور در جریانش دیگر عبارت «تو» را برای خطاب کردنت سخت میکند. پیش تر راحتتر مخاطبم میشدی. اگر چه تصویر حاضری نبودی. اما حالا آنقدر همهی زندگی هستی که نمیدانم چطور دارم با تو میگویم. شاید به همین مناسبت، و جوشیده از تو، جایی بخواهم برای ارتباطها، برای فرد فرد بودنهای تو. برای جانها و جایها. و گوشهای هم برای مصاحبت با اینجایی خویش. دارم بلند بلند فکر میکنم اما شیرینی اش این است که دارم تو را میبافم به فکرهایم تا از بودن تو در وجودم فکر و تماشا بجوشد. دارم خود را لابلای حضورم به تو جا میکنم.
بازدید : 1
دوشنبه 12 اسفند 1403 زمان : 2:36
